کتاب پسر ببر-نوشته اسماعیل پورکاظم

توضیحات

کتاب پسر ببر

کتاب پسر ببر

نویسنده: اسماعیل پورکاظم
زبان کتاب : فارسی
حجم: ۲.۷ مگابایت
فرمت: PDF
تعداد صفحات: ۱۱۸

 

توضیحات:

کتاب پسر ببر

کتاب حاضر با عنوان پسر ببر نوشته اسماعیل پورکاظم مجموعه‌ای از داستان‌های معروف‌ترین نویسندگان جهان در حیطه کودکان و نوجوانان است و امید می‌رود که بتوانند بیانگر بخش کوچکی از فرهنگ مردمان سایر کشورها برای آشنایی نسل آینده ایران باشند.
این مجموعه شامل داستان‌های زیر است:
١) داستان آبسولوم؛ پری مهربان اثر دانکن ویلز
۲) داستان مراقبت از گارگویل اثر والری هاردین
۳) داستان لباس محلی سامر اثر گری اسمیت
۴) داستان آبگیر مک فیگل بی اثر کارول مور
۵) داستان پسر ببر اثر ترزا نگ
۶) داستان نگرشی نوین اثر کارول مور
۷) داستان آویزه‌های رنگی اثر جین آجاپیت
۸) داستان اسلیور پت اثر کارول مور
۹) داستان کوچکترین شوالیه اثر کارول مور
١۰) داستان ادن، عزیزترین دوستم اثر وانیا آزیودو
١١) داستان لومپلوی اثر چیریل پیرسون
١۲) داستان هنرمند بزرگ اثر کارول مور
١۳) داستان افسانه یک دوستی اثر کارول مور
١۴) داستان صدای باد اثر کارول مور
١۵) داستان آنسوی خط اثر آلیسون راندال
١۶) داستان هانسل و گریتل اثر برادرز گریم
١۷) داستان خاکستر بین اثر باربارا فریدمن
١۸) داستان چهره‌های درون بشکه اثر باربارا فریدمن

کتاب پسر ببر

در داستان ” آنسوی خط ” می خوانیم : زمانی که من ( لیزا ) و برادرم ” فرانک ” در مقابل درب دفتر پست توقف کردیم ، جمعیت زیادی را مشاهده نمودیم که در آن جا جمع شده بودند و احمقانه به چیز قلمبه ای که بر روی دیوار نصب شده بود ، همانند گروهی از قورباغه های دهان گشاد خیره مانده بودند . من کمی جلوتر رفتم زیرا اصولا دختری لاغر و استخوانی هستم که دائما به هر طرف سرک می کشد اما خوشبختانه ” فرانک ” برادر دوقلوی ۱۱ ساله ام نیز همانند من است .
من گفتم : ” فرانک ” بیا جلوتر برویم . سپس دستش را گرفتم و از شکاف بین مردم حرکت کردیم تا اینکه به جلو آن ها رسیدیم . سرانجام نگاه دقیقی به اطراف انداختم . آن چیز مجهول به دیوار مجاور پنجره مدیر پستخانه نصب شده بود یعنی همان محلی که غالبا برای چسباندن پوستر خلافکاران تحت تعقیب استفاده می شد . پوستر ” زیداک اسمیت ” سارق معروف بانک با چشمان ریز و گرد همچنان در آن جا آویخته بود اما حالا پوستر او را هم برای چنین مورد مهمی به کنار زده بودند …